|
سخن ها با تو دارم مهربان سنگ صبور من
که شاید مادرم باشی نپرس از من کیم یا در کجایم من نمی دانم.... گمانم مبهمی در سرزمین نیستی یا روح سرگردانی از روز الستم من... - زبانم شاعری گمنام در خاک دیار توست که او خود، درد را خوب می فهمد...- نمی دانم که من -مهمان ناخوانده- اگر فرداکنار سفره تان آیم برادرها چه می گو یند واما خوب می دانم؛ نه از هابیل بهتر می نوازندم، نه از یوسف به ضرب چوب بنوازند و یا با سنگ بشکافند فرقم را، نمی دانم نمی خواهم دلم خون گردد و غمناک برگردم تو، ای مادر مرا از خواب سنگینم نکن بیدار مرادر سرزمین نیستی بگذار.
+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم اسفند ۱۳۹۳ساعت 13:38  توسط امیررضا تژدان
|
|