تو در خشم بودي و من بي خبر

پلنگينه بر من شدي حمله ور

چنان درس سختی به من داده‌اي

كه نگذارمت تا ابد سر به سر

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۴ساعت 8:3  توسط امیررضا تژدان  | 

هرگز نيازم نيستي، اما نباشي لَنگتم

از من گريزاني چرا، آخر مگر در جنگتم؟

پنهان شدي از من ولي جانم! مگر سربارتم؟

يك گوشه چشمي مرحمت؛ بي معرفت! دلتنگتم

+ نوشته شده در  سه شنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۴ساعت 10:39  توسط امیررضا تژدان  | 

طوفان اگر که شاخ و برگی نمی زند
تدبیر می کند که درخت از ریشه برکُند
نشکست اگر زمانه دلی را بعید نیست
تاخیر می کند که به یکباره بشکند

+ نوشته شده در  دوشنبه هجدهم فروردین ۱۴۰۴ساعت 6:27  توسط امیررضا تژدان  | 

نمی، هم آسمان تو، به من هرگز نمی بارد
چه گویم با دلم اما که دستش از تو بردارد
سبک کردم ولی خود را که خیزم با نسیم تو
و مي ترسم که طوفانت، مرا کاهی نپندارد

+ نوشته شده در  دوشنبه هجدهم فروردین ۱۴۰۴ساعت 6:18  توسط امیررضا تژدان  | 
...


وقتی که بپرسند که "عاشق شدی آیا؟"
آن هم ز من خسته ی سرگشته ی بی تاب؛
انگار که از ماهی دریا تو بپرسی:
نوشیده ای آیا تو از این دریا، آب!!!؟

+ نوشته شده در  دوشنبه هجدهم فروردین ۱۴۰۴ساعت 4:54  توسط امیررضا تژدان  |