چایی

همان چایی‌ست که ساعتی پیش، کنار تو بود.

اما حالا...

چای سرد شده و تو نیز

+ نوشته شده در  شنبه هجدهم مرداد ۱۴۰۴ساعت 8:17  توسط امیررضا تژدان  | 

نخستین؛ کنم یاد پروردگار

که داريم از او بخشش بی شمار

دوم؛ بر تو ده ها درود و سرور

دلت شاد چون غنچه در نو بهار

+ نوشته شده در  دوشنبه یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ساعت 9:57  توسط امیررضا تژدان  | 

تو همان هستي كه روزي من برايت مي شكفتم

آشكارا در دلم بودي اگرچه مي نهفتم

هم برايم لحظه بودي هم نداي جاوداني

خاطراتم، داستانم، قصه اي بودي كه گفتم

+ نوشته شده در  دوشنبه یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ساعت 9:19  توسط امیررضا تژدان  | 

تو در خشم بودي و من بي خبر

پلنگينه بر من شدي حمله ور

چنان درس سختی به من داده‌اي

كه نگذارمت تا ابد سر به سر

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۴ساعت 8:3  توسط امیررضا تژدان  | 

هرگز نيازم نيستي، اما نباشي لَنگتم

از من گريزاني چرا، آخر مگر در جنگتم؟

پنهان شدي از من ولي جانم! مگر سربارتم؟

يك گوشه چشمي مرحمت؛ بي معرفت! دلتنگتم

+ نوشته شده در  سه شنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۴ساعت 10:39  توسط امیررضا تژدان  | 

طوفان اگر که شاخ و برگی نمی زند
تدبیر می کند که درخت از ریشه برکُند
نشکست اگر زمانه دلی را بعید نیست
تاخیر می کند که به یکباره بشکند

+ نوشته شده در  دوشنبه هجدهم فروردین ۱۴۰۴ساعت 6:27  توسط امیررضا تژدان  | 

نمی، هم آسمان تو، به من هرگز نمی بارد
چه گویم با دلم اما که دستش از تو بردارد
سبک کردم ولی خود را که خیزم با نسیم تو
و مي ترسم که طوفانت، مرا کاهی نپندارد

+ نوشته شده در  دوشنبه هجدهم فروردین ۱۴۰۴ساعت 6:18  توسط امیررضا تژدان  | 
...


وقتی که بپرسند که "عاشق شدی آیا؟"
آن هم ز من خسته ی سرگشته ی بی تاب؛
انگار که از ماهی دریا تو بپرسی:
نوشیده ای آیا تو از این دریا، آب!!!؟

+ نوشته شده در  دوشنبه هجدهم فروردین ۱۴۰۴ساعت 4:54  توسط امیررضا تژدان  | 

جابجا کردی تمام مرزهای عشق را
آن زمان که تو وروجک، لانه کردی در دلم
آن همه چشمم به راهت، سال های انتظار
بی خبر از ما چرا بودی، کجا بودی؟ گلم!

کیستی یا چیستی چیزی نمی دانم ولی
تو گمانم یک فرشته در لباس آدمی
بوی یک یاس بهشتی می دهی، شاید گلی
یا که شاید عطر خوشبویی به شکل شبنمی

ناشناسی آشنا از سرزمینی دوردست
مثل یک پروانه، ناخوانده شدی مهمان من
بعد از آن تو نازنین، دار و ندار من شدی
آمدی خوش آمدی. روح و روانم، جان من!

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۳ساعت 4:57  توسط امیررضا تژدان  | 
...

من آن سکوتِ مُرّکب ز بغض و فریادم

که بارها به تمنا، به خاکت افتادم

زمان گذشت و ز قید تو، من شدم آزاد؛

ولی بدان که به قید وثیقه آزادم

+ نوشته شده در  چهارشنبه هفتم آذر ۱۴۰۳ساعت 12:53  توسط امیررضا تژدان  |