به همان پاکی خاک
به همان سرخی آتش
به همان روشن آب
من ترا می خواهم
مثل یک گوهر ناب
تو نیازم هستی
مثل یک تشنه به آب
ماندنم بسته به توست
مثل وابستگی چشم به خواب
همه ی خواسته های من باش
باش در بودن من
روح و تنم را دریاب
بر من و عشق بتاب ...

               تژدان ۲۷/ ۴/ ۴۰۱

 

   

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم تیر ۱۴۰۱ساعت 16:26  توسط امیررضا تژدان  | 

ازمن و حال نپرسید؛ نه حالم عالیست

من که دربین شما هستم و جایم خالیست!

حال من حاوی دردیست که بد حالم کرد

ازبدحادثه این بار بد احوالم کرد

زخم امروز من آن زخم قدیمی است که بود

برسرم سایه ی بازاست که چنگال گشود

زخم من بر تن من نیست به جسم وطن است

درد من درد من و تو؛ نه فقط درد من است

غصه ام قصه ی شهریست که سنگستان شد

و از این درد نهان حال دلم ویران شد

من پناهنده به صبرم و نه سرگشته ی باد

در پی وعده ی عشقم نه سکوت از بیداد

روبروی من و تو پیکری از تاریکی است

پی این دیو نگردید؛ همین نزدیکیست

در نبردش همه سو یکه و تنها شده ام

ناگزیر ازدل طوفانی دریا شده ام

چنگ در چنگ قوی پنجه ی این امواجم

و به دستان تو و همت تو محتاجم

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم تیر ۱۴۰۱ساعت 16:20  توسط امیررضا تژدان  |