باش تا یک روزنه پیدا کنیم
از میان سنگ، راهی وا کنیم باز بر زخم جگر دندان نهیم با همه نامردمی ها تا کنیم روبروی کاخ بی دردی، بیا چادری از سادگی برپا کنیم پابه پای قطره های رو به ماه نقشه ی رودی سرابالا کنیم باش با دستان زخم و پای لنگ نیمه جان عشق را احیا کنیم با همیم امروز و فردا، گرچه سخت باش تا فکری به پس فردا کنیم کارما جز جنگ با بیراهه نیست باش تااین این صفحه را امحا کنیم چاره ای جز چاره اندیشی نماند چاره بر این غول دیوآسا کنیم مرگ جادوگر اگر افسانه نیست کار دشواری است؛ باید ما کنیم آخر قصه سر این دیو را هدیه ی یک ابر باران زا کنیم امیررضا تژدان
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم تیر ۱۳۹۷ساعت 1:27  توسط امیررضا تژدان
|
یک پنجره کافیست که یک شهر ببینیم
تاریک، چرا مانده به کنجی بنشینیم؟ از "ماندن و درماندگی" و " رفتن و پرواز" باید که در این معرکه چیزی بگزینیم با این که عقابیم، فرو رفته به چاهیم یا مضطرب بی سبب دام و کمینیم! از ماست اگر بال به اوجی نگشودیم بر ماست اگر خسته و خونین به زمینیم دیدیم؛ ولی باز خلافش که شنیدیم با چشم پر از نور، گریزان یقینیم افسوس! که اندیشه به پرواز نکردیم در خاک نشستیم که یک دانه بچینیم همزاد عبوریم و پر از هیبت طوفان افسوس که با حسرت مرداب عجینیم هم معتکف مسجد و هم مست و خرابیم در برزخ تصمیم نه آنیم و نه اینیم عمریست که در وحشت تردید نشستیم تا محکم و بی باک نخواهیم، همینیم ... شاعر:امیر رضا تژدان. ۹۷/۴/۲
+ نوشته شده در یکشنبه سوم تیر ۱۳۹۷ساعت 0:38  توسط امیررضا تژدان
|
|