|
بس کن این ناز و ادا ؛ هی ناز و حاشا می کنی
مردم از بس بی جهت امروز و فردا می کنی
این طرف افتاده ای برجان من آتش به دست
آن طرف مانند یک کودک تماشا می کنی
گفته بودم رازداری کن ولی دیوانه ای
آخرش راز مرا با ناز افشا می کنی
در سکوتم از تو من چیزی نمی گویم ولی
داری از این روزها مشت مرا وا می کنی
من مگر با تو چه کردم؟ هی بهانه، هی دروغ... ! این همه نامهربانی را کجا جا می کنی؟
آن که نازت می کشد را چشم در راهش بمان می روم حالا که رسوایم به هرجا می کنی
***امیررضا تژدان
+ نوشته شده در دوشنبه سی ام اسفند ۱۳۹۵ساعت 2:5  توسط امیررضا تژدان
|
|