ازمن و حال نپرسید؛ نه حالم عالیست
من که دربین شمایم و جایم خالیست
حال من حامل دردیست که بد حالم کرد
ازبدحادثه این بار بد احوالم کرد
زخم امروز من آن زخم قدیمی است که بود
برسرم سایه ی بازاست که چنگال گشود
زخم من بر تن من نیست به جسم وطن است
درد من درد من و تو؛ نه فقط درد من است
غصه ام قصه ی شهریست که سنگستان شد
و از این درد نهان پای دلم ویران شد
من پناهنده به صبرم و نه سرگشته ی باد
در پی وعده ی عشقم نه سکوت از بیداد
خوانده ای قصه ی پائیز؛ که با برگ چه کرد؟
وبه هرنارسی وبی رمقی، مرگ چه کرد؟
دیدی آن سدر کهنسال عجب صبری داشت؟
چند پائیز و زمستان پسِ  تدبیرگذاشت؟
روبروی من و تو لشکری از تاریکی است
پی این دیو نگردید؛ همین نزدیکیست
و تو حالا مددی؛ حال که تنها شده ام
مضطرب دردل طوفانی دریا شده ام
چنگ در چنگ قوی پنجه ی این امواجم
و به دستان تو و همت تو محتاجم
 
           امیررضا تژدان / یلدای 95
+ نوشته شده در  چهارشنبه یکم دی ۱۳۹۵ساعت 1:30  توسط امیررضا تژدان  |