من تو را با عصمتی کودک مئابانه
با لبی شیرین شده از بوی شیر مادرانه
دوست دارم...
یک شبی مهمان خواهش های چشم پر زاشکم شو
ساعتی بی داوری کن
لحظه ای خوش باوری کن
تا بفهمی
دوستت دارم...
امشبی را
باش تا صبحی بر آید
آسمان رویی گشاید
بعد از آن پرکش به هر جایی که خواهی ...
بعد از این اما بیا و باورم کن

دوست دارم هر زمان که یادم افتادی ...

هر کجا و هر زمانی
بی چرا و چون بدانی:
دوستت دارم...

+ نوشته شده در  جمعه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۲ساعت 21:35  توسط امیررضا تژدان  |