دختر کردی، همه رؤیای من!

آمدی خوش آمدی دنیای من!

آمدی تا محرم رازم شوی

بعد از این پایان، که آغازم شوی

بی محابا آمدی در خواب من

یک شبه بردی توان و تاب من

تو نماد عصمت و من بی گناه

توپناهنده به من، من بی پناه

تکیه گاه تو من و من دربدر

روز، شب شد. شب چطور آید به سر؟

هردو ما در غربت و در بی کسی

بی قرار و خسته از دلواپسی

بی کس و بی خانمان و بینوا

یکسره در اضطراب و در دعا

من به دنبال تو و تو بی قرار

هردو از آینده ی خود درفرار

شیطنت کرد آسمان؛ تا سرنوشت

طالع ما را به نام هم نوشت

هم گریزان هم به دنبال همیم

آخرش پیداست ما مال همیم

تو به من وابسته و من هم اسیر...

زُل نزن بر من؛ بیا دستم بگیر

                      امیررضا تژدان

+ نوشته شده در  شنبه بیست و نهم مهر ۱۳۹۶ساعت 14:20  توسط امیررضا تژدان  | 

«یک قطره ی اشک تو»، که دیدی چه هنر داشت!

اما به دلت گریه ی من هیچ اثر داشت؟

احوال من و عشق که هرگز نگرفتی

اما به خدا عشق، زحال تو خبر داشت

ناز تو، من و عصمت چشمم به هدرداد

من هیچ؛ که آیینه به تو سوء نظرداشت!

دنبال تو یک ثانیه آرام نماندم

هر چند که تعقیب توبسیار خطر داشت

با حالم و احساس و غرورم تو چه کردی؟

آن گریه و آن لابه و خواهش چه ثمر داشت؟

بیچاره دلم؛ از تو به یک باره سوا شد

 

آن روز دلم مثل دلت حسّ  سفر داشت

لبخند تو نمناک به یک اشک روان بود

در اشک تو یک موج پراز غصه گذرداشت

درقلب منی تو... ولی انگار ندیدی

آن خواب پریشان که مرا از تو حذر داشت

                                             امیررضا  تژدان

+ نوشته شده در  شنبه بیست و دوم مهر ۱۳۹۶ساعت 13:22  توسط امیررضا تژدان  |