اینجا، کسی که نام ما را نمی برد
صاحبدلی که ناز مارا نمی خرد
آزرده ای که کام دلش را دهدبه ما
حالا کجا که زخم دلم رادهدشفا ؟
اینجا دلی که دهد دل صفا، که نیست
یالذتی نه به عصیان خدا، که نیست
اینجا که جز گناه، کامی نمی چشد
وجدان هیچ کس عذابی نمی کشد
ماراکسی که جرعه ی آبی نمی دهد
ما را که راه، خانه خرابی نمی دهد
بازارگرم  در این بزم و کوچه هست
آباد هست، برای من و تو خرابه است
اعجاز ما که خواب و خیالی نمی برد
  این آیه که کس به ریالی نمی خرد
صحبت برای چه و باچه کس کنیم؟
بگذاربرای خدا قصه بس کنیم
                                         امیررضا تژدان، ابان۹۶
 
+ نوشته شده در  جمعه پنجم آبان ۱۳۹۶ساعت 2:11  توسط امیررضا تژدان  | 
 
این چگونه سرنوشتی است؟ ای خدا !
دوستانت دست و پا از سرجدا !
 برسر هر شاخه ای پروانه ای
ساختند از هرطرف افسانه ای
این، چگونه عشق را آموختند؟
همزمان خود را به آتش سوختند!
خشم باد و پیکر آلاله ها
خم نمود آن روز پشت لاله ها
قامت رعنای ده ها رادمرد
خسته شد در داروگیر آن نبرد
تشنگی در سوز گرما و سموم
لکّه ی ننگ زمان، آن روز شوم
آفتاب ظهر هم تابنده شد...
آسمانش تا ابد شرمنده شد
لاله ای خود را به طوفان برگشود
غنچه اش را در برش پرپرنمود
عشق، مهروقهر را تلفیق کرد
خون به رگ های زمین تزریق کرد
این طرف سروی که محشر آفرید
در میان رنج «جززیبا» ندید
فکرهر اندیشه ای حیرت گرفت
ماند، هرزیباشناسی در شگفت
                         امیررضا تژدان
 
+ نوشته شده در  سه شنبه دوم آبان ۱۳۹۶ساعت 3:11  توسط امیررضا تژدان  |