یک پنجره کافیست که یک شهر ببینیم
تاریک، چرا مانده به کنجی بنشینیم؟
از "ماندن و درماندگی" و " رفتن و پرواز"
باید که در این معرکه چیزی بگزینیم
با این که عقابیم، فرو رفته به چاهیم
یا مضطرب بی سبب دام و کمینیم!
از ماست اگر بال به اوجی نگشودیم
بر ماست اگر خسته و خونین به زمینیم
دیدیم؛ ولی باز خلافش که شنیدیم
با چشم پر از نور، گریزان یقینیم
افسوس! که اندیشه به پرواز نکردیم
در خاک نشستیم که یک دانه بچینیم
همزاد عبوریم و پر از هیبت طوفان
افسوس که با حسرت مرداب عجینیم
هم معتکف مسجد و هم مست و خرابیم
در برزخ تصمیم نه آنیم و نه اینیم
عمریست که در وحشت تردید نشستیم
تا محکم و بی باک نخواهیم، همینیم ...

شاعر:امیر رضا تژدان. ۹۷/۴/۲

 

+ نوشته شده در  یکشنبه سوم تیر ۱۳۹۷ساعت 0:38  توسط امیررضا تژدان  |