احساس رفتن دارم از این سرنوشت شوم من!
اما نمی دانم کجا، مقصود نامعلوم من؟
چنگی به هرجا می زنم، آوار بر سر می شود
بیچاره ام از چاره ی این بخت نامفهوم من

+ نوشته شده در  جمعه چهاردهم آذر ۱۳۹۹ساعت 8:45  توسط امیررضا تژدان  | 

 دل خوشم، از تو یک نشان دارم
مُهرِ مِهرِ ترا به جان دارم
دل خوشم که اگر چه در خاکم
یک ستاره به کهکشان دارم
لابلای نگاه گیرایت
نیمه چشمی به آسمان دارم
بر درِخانه ی تو با افسوس 
پای لنگی، کشان کشان دارم
روزگارم، کنار تو خوب است!
شُکر، یک جانِ نیمه جان دارم!
حال و روزم که تو نمی فهمی...
این همه درد را توان دارم؟!
امنِ من بوده ای ولی اکنون،
وای...، از دست تو امان دارم
فکر کن راضیم...، خدا را شکر
من کجا پیش تو زبان دارم؟!...

         امیررضا تژدان ۱ ۹۹/۶/۳

+ نوشته شده در  سه شنبه یکم مهر ۱۳۹۹ساعت 2:58  توسط امیررضا تژدان  | 

نقاب،
از سال ها
بر چهره ی ما بود و ما
آن را نمی دیدیم
فقط نامش عوض شد:" ماسک "...
چه صورت ها که پنهان می شود با ماسک!

ولی این ماسک ...
کمی پنهان نموده صورت مارا
و اما
سال های سال
"دورویی"،  با نقابی از همه پنهان
گرفته صورت مارا
و ما آن را نمی دیدیم!

        شعر از،: امیررضا تژدان

+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم مرداد ۱۳۹۹ساعت 4:25  توسط امیررضا تژدان  | 

این پلنگ شرزه را هیهات آزارش کنید!
چشم اگر بسته، مبادا"خفته" پندارش کنید
چشم شرمش را نپندارید خواب افتاده است!
نرم سویش آ ،  نباد از بیشه بیدارش کنید
دست بردارید از او زیرا که همسان می کند
 طعمه با خاک کنامش گر که ناچارش کنید
خاک ایران رستگاه شرزه های آشناست
این حقیقت را نمی باید که انکارش کنید
این حریم پاک، بر روی پلیدان بسته است
راه ددها نیست تا بر خویش هموارش کنید
تاابدهمدوش موجیم وبه طوفان همدمیم
مشت پنهان را  مجالی نیست  ناکارش کنید
بر همش ریزد اگر چشمی به او مایل شود
وای از آن روزی که در سر فکر پیکارش کنید
                امیررضا تژدان ۹۸/۵/۲

+ نوشته شده در  سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۸ساعت 2:36  توسط امیررضا تژدان  | 

ای کاش کشته بودی، ای کاش مرده بودم
اما در این حوالی کم رنج برده بودم
می خواستی دوباره ثابت کنی عقابی؟
اما مگر من از تو، کم زخم خوره بودم؟!

+ نوشته شده در  چهارشنبه پنجم تیر ۱۳۹۸ساعت 22:59  توسط امیررضا تژدان  | 
بنشین کنارم در شبی یلدایی امشب
تنها کنیم ازجمعمان،" تنهایی" امشب
نازک خیال" احساس من " نزدت نشسته
تا درتَنَد یک شعر هم آوائی امشب
مست وخرابم؛ بی خیال از دون و دنیا
گوشم سراپا؛ تا چه می فرمائی امشب
من در بهشت دیگران جایی ندارم
باکی ندارم هم ز بی ماوایی امشب
بعدازتمام راه های بسته بررو
دیگر زدم بر  سیم بی پروایی امشب
بگذار یک شب در کنار تو بمانم
تا جان دهم در صبح بی فردایی امشب
شاعر: امیر رضا تژدان

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هشتم آذر ۱۳۹۷ساعت 17:15  توسط امیررضا تژدان  | 

پرنده، ناز مهاجر! سلامتی، به کجا؟
خبر نکردی و رفتی، بدی چه دیده ای از ما؟
غروب تلخ غریبی، پر از بهانه ی رفتن
نپرس حال مرا هم؛ برو تو شاد و رها
برو که عذر و بهانه، زیاد لازم نیست
نگاه و اشک تو، تسکین نمی دهد که مرا

اگرچه سردی پائیز ما کمی سخت است

ولی همیشه نمی ماند این هوا سرما
هوا نشانه ی یک توده ابر باران زاست
دوباره چشم من و خیس شانه های ترا
برو که دل دل و دلواپسی ثمر که نداشت
برو عزیز قشنگم، سپردمت به خدا

 

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۷ساعت 6:11  توسط امیررضا تژدان  | 
کهنه زخمی در دلم مانده، بیا بازش نکن
من فراموشم شده دیگر، تو آغازش نکن
نیمه جانی مانده ازمن با کمی افسردگی
اینچنین پیروزمندانه براندازش نکن

+ نوشته شده در  جمعه چهارم آبان ۱۳۹۷ساعت 2:5  توسط امیررضا تژدان  | 

یوسف! اگر کسی نداری، پدر که هست
تنها اگر شدی، خدا را نظر که هست
دور از نگاه شهر به چاهت فکنده اند??...
شهری اگر که نیست؛ یکی رهگذر که هست

 

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و دوم مهر ۱۳۹۷ساعت 0:56  توسط امیررضا تژدان  | 
باش تا یک روزنه پیدا کنیم
از میان سنگ، راهی وا کنیم
باز بر زخم جگر دندان نهیم
با همه نامردمی ها تا کنیم
روبروی کاخ بی دردی، بیا
چادری از سادگی برپا کنیم
پابه پای قطره های رو به ماه
نقشه ی رودی سرابالا کنیم
باش با دستان زخم و پای لنگ
نیمه جان عشق را احیا کنیم
با همیم امروز و فردا، گرچه سخت
باش تا فکری به پس فردا کنیم
کارما جز جنگ با بیراهه نیست
باش تااین این صفحه را امحا کنیم
چاره ای جز چاره اندیشی نماند
چاره بر این غول دیوآسا کنیم
مرگ جادوگر اگر افسانه نیست
کار دشواری است؛ باید ما کنیم
آخر قصه سر این دیو را
هدیه ی یک ابر باران زا کنیم

         امیررضا تژدان
+ نوشته شده در  سه شنبه پنجم تیر ۱۳۹۷ساعت 1:27  توسط امیررضا تژدان  |